سلام گلهای مامان شرمنده خیلی وقته که نتونستم بیام تو وبتون خاطراتتون رو ثبت کنم.یا وقت نبوده یا حوصله نداشتم و خسته بودم.....منتظر یک فرصت خوب بودم که هم ذهنم آروم باشه و هم دور وبرم خلوت تا بتونم بیام براتون بنویسم و خدا رو شکر امشب که شب عید قربان هست قسمت شد تا براتون بنویسم. گفتنی زیاد دارم که شاید نشه همه رو توی این پست جا داد و شاید یه سری جا بمونه و یا سعی کنم تو پستای بعد براتون بنویسم. عزیزای دلم خدا رو شکر تابستان خوبی رو داشتیم همش به گردش بودیم و سیر و سفر و مامان تونست دوست قدیمیش رو بعد چندین سال ببینه و تجدید خاطره کنه. اول تابستون رفتیم باغ لواسون و یه روز خوب رو همراه خانواده پدری خوش گذروندیم و حسابی ...